مأمون در مجلسی که مملو
از افرادی سرشناس بود، رو به جاثلیق کرد و گفت: ای جاثلیق! این پسر عموی من
علی بن موسی بن جعفر علیهالسلام است؛ من دوست دارم با او سخن بگویی و
مناظره کنی، اما طریق عدالت را در بحثها رها مکن.
جاثلیق گفت: ای امیرمومنان! من چگونه بحث و مناظره کنم که او با کتابهایی
استدلال می کند که من منکر آنم، و به پیامبری عقیده دارد که من به او ایمان
نیاورده ام.
در اینجا امام علیهالسلام شروع به سخن کرد و فرمود: ای نصرانی! اگر با انجیل خودت برای تو استدلال کنم، اقرار خواهی کرد؟
جاثلیق گفت: آیا می توانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری، به خدا سوگند! اقرار خواهم کرد، هر چند بر ضرر من باشد.
امام علیهالسلام فرمود: هر چه قدر میخواهی، بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق: دربارهی نبوت عیسی و کتابش چه میگویی؟ آیا چیزی را از این دو انکار میکنی؟
۰ نظر
۲۵ مهر ۹۱ ، ۱۰:۳۵