يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ق.ظ

هوا بهاری بود. نم نم، نسیم خنکی می وزید. گنجشک ها روی درخت بزرگ حیا،
شلوغ کرده بودند. چند نفر از دوستان و آشنایان در خانه امام رضا(ع) میهمان
بودند.
امام از اتاق میهمانان بیرون آمدند. وقتی در ایوان خانه پاگذاشتند صدای جیک
جیک بچه پرستوها را شنیدند. به سقف ایوان چشم دوختند. مدتها بود که
پرستویی برسقف چوبی ایوان لانه گذاشته بود. امام هر وقت که از آنجا رد می
شدند به لانه پرستو نگاه می کرد و خوشحال می شد. حالا دیگر جوجه هایش بزرگ
شده بودند. امام دیدند که پرستوی مادر از راه رسید. جوجه ها حریصانه نوکشان
را از هم باز کردند. پرستوی مادر غذا در دهان یکی گذاشت و دوباره به آسمان
پرواز کرد.
امام لبخند زد و به حیاط رفتند. وضو گرفتند. موقع برگشتن در گوشه حیاط
نگاهشان به چیزی افتاد. کمی ایستادند و با تعجب به آن خیره شدند. بعد جلوتر
رفتند و آن را برداشتند. خیلی ناراحت شدند. سرشان را چند بار با افسوس
تکان دادند و از ناراحتی روی پله ایوان نشستند. میهمانها که منتظر برگشتن
امام بودند از دیرکردن او نگران شدند. یکی از دوستان جوان امام که از لای
در متوجه امام شده بود بیرون آمد.
-سرورم چرا داخل نمی شوید؟ چیزی شما را ناراحت کرده است؟
امام سیب نیم خورده توی دستش را نشان دادند و گفتند: این میوه را چه کسی این گونه خورده؟
مرد جوان صدایش را بلند کرد:
-این میوه نیم خورده را چه کسی خورده؟
میهمانان از اتاق بیرون آمدند. مرد جوان سیب نیم خورده را از امام گرفت و باز حرفش را تکرار کرد: این سیب را کی خورده؟
یکی از آنها دست بر سینه گذاشت و گفت:
مولایم از شما عذر می خواهم . این سیب را من خورده ام.
امام از جا بلند شد. رو به او کردند و گفتند: چرا اسراف می کنی؟ چرا قدر
نعمتهای خداوند را نمی دانی و به آن بی اعتنایی. مگر نمی دانی خدا اسراف
کاران را به سختی عذاب می دهد؟
مرد باز دست به سینه ایستاد و از امام عذر خواست.
امام با میهمانان به اتاق برگشت. وقتی همه در جای خود نشستند، امام رو به آنها کردند و گفتند:
دوستان من:
وقتی که به چیزی نیاز ندارید، بیهوده آن را تلف نکنید و اگر خودتان به آن احتیاج ندارید به کسانی بدهید که به آن نیازمندند.
صفحه13
برگرفته از:«سایه سار رافت» به کوشش اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی